تقریبا با هر کسی که راجعبه وضعیت معماری حرفمیزنی جز ناله و نارضایتی چیزی نمیشنوی. فقط راجع به معمارها حرفنمیزنم. از صاحب خانه و اجارهنشین و بنگاهی و سازنده بگیر تا استاد دانشگاه و دانشجو و وزیرمسکن، و همچنین نویسنده و صاحب امتیاز مجله و سرمقالهنویس؛ همه و همه از همهچیز و همهچیز ناراضیاند. جالب اینجاست که هرکدام از این افراد همانطور که بقیه را متهممیکنند به خردهجنایتهای روزمرهی خود مشغولاند. کارفرما فقط به ارزش مادی پروژه فکرمیکند، نویسنده و منتقد تا دندانهای پروژه و معمارش را نشمرد دستبه قلمنمیبرد، سازنده با قوانین و مصالح شعبدهبازیمیکند، و معمار هم در این معرکه فقط سعیمیکند همه را راضی نگهدارد. درچنین وانفسایی چرا باید نوشت؟ اساسا چرا باید محتوایی تولیدکرد که در بهترین حالت ۴۰۰-۵۰۰ نفر خواننده دارد و آنها هم که میخوانند واقعا راهی برای عملیکردن آنچه میدانند و میآموزند ندارند؟
اینجا سعیمیکنم برای خودم روشنکنم که چرا مینویسم و شاید بعضی از این دلایل را بتوان در لزوم تولید محتوا برای معماری درحالت کلی هم موجه دانست.
اول
نوشتن مرض است. بعضیها با این مرض به دنیامی آیند، الباقی هم بیاینکه درکی از عوارض این مرض داشتهباشند راحت زندگیشان را میکنند. پس عدهای هستند که در هر شرایطی به اقتضای مرض لاعلاجشان مینویسند. کاری هم به اینکه کسی میخواند یا نمیخواند ندارند. این عده دلیل نمیخواهند. من هم این مرض را دارم.
دوم
محتوایی که به درد وضعیت حال حاضر معماری بخورد مگر نیاز به چند خواننده دارد؟ آن هم در شرایطی که غم نان و سلامتی و توازن هورمونهای کوفتی به کسی مجال بالارفتن در هرم مازلو را نمیدهد. محتوای معماری، عکس غذا و دعواهای عاشقانه و حواشی زندگی سلبریتیها نیست که بینندهي میلیونی داشتهباشد. همان ۵۰۰ نفر برای دوکلام حرف حسابزدن بس است.
سوم
باورهای خطرناکی در بین عوام و خواص رایجشده. ازآن خطرناکتر، در سکوت من و شما، مروجین و معتقدین به این باورها تکتازی میکنند و هلمنمعاند میخوانند. باور به این که معماری دلی است. همه چیز نسبی است. سلیقه از سواد مهمتر است. کسی که معمار نیست حق نقد ندارد. روشنفکری چیز بدی است و باید یک عین وسط داستان گذاشت تا نفرتمان را از این واژه نشانبدهیم. نیازی به خواندن نیست. تاریخ از من شروع میشود. اختراع دوباره و صدبارهی چرخ از ابتدا آنقدرها هم چیز بدی نیست. همهی ما علم لدنی داریم و خودمان صلاح خودمان را میدانیم. ما ایرانیها فرقداریم و علم غربیها به درد ما نمیخورد. وهزار بلاهت و سفاهت دیگر که در سایهی قلدری و تعابیر حزبی و سیاسی جانگرفتهاند و جولانمیدهند. باید نوشت تا توهم حقانیت، مایهی قوتگرفتن تعصب نشود. برای کشتن تاریکترین شبها شمع کوچکی کافیست.
چهارم
نوشتنیها کم نیست. استعدادها کم نیست. خواستنها ..عی.. زیادنیست ولی هست. برای همینها باید نوشت. حتی اگر یک نفر عَلَم را بگیرد و دو قدم پیشتر ببرد باید نوشت.
پس مینویسم. از همهچیز مینویسم تا بیرون زمان نایستادهباشیم با دشنهی خاموشی در گردههامان.