ما معمارها اساسا فکرمیکنیم نیازی به آموختن چیزی نداریم. بخش بزرگی از این باور هم به دلیل اتکای بیشازحد به الهامات و کشفوشهود است. یعنی بسیاری از همکاران ما تصورمیکنند نه نیازی به مطالعه دارند، نه نیازی به گوشدادن به دیگران، و نه نیازی به نقد. بهعبارتدیگر هرآنچه بایدبدانند به آنها الهاممیشود. در برابر این خیل عظیم متخصصان و آگاهان و هنرمندان تنها به یک جمله که در صفحه پلاس کامبیز توانا منتشرشدهبود اکتفامیکنم:
“ادعايى كه بدون شاهد تجربى آورده شود را به همان شكل و بدون نياز به سند و مدرك، ميتوان رد كرد.” كريستوفر هيچنز
اما خدمت باقی دوستانی که هنوز امیدوارند راهی علمی و عملی برای ادامه آموزش خود در زمینهی معماری بیابند عرضمیکنم که برخلاف آنچه جریان غالب آموزش به ما حقنهمیکرد – وتصورنمیکنم تغییر چندانی کردهباشد – معماری بسیار بیش از آنکه مبتنی بر روشهای اشراقی باشد، علمی آموختنی است. آنچه هرمعماری را به دامان الهام و ماورا میکشاند همان چیزی است که قبیلههای بدوی را بهدور جادوگر و درمانگر و شمن جمعمیکردهاست: جهل.
اگر فرصتی کنم خواهمگفت که معماری بدون اتکا به دو دانش فلسفه و جامعهشناسی نمیتواند به حیات خود ادامهدهد. ازقضا ایندو از مهجورترین زمینههای علمی درکشور ما هستند و طبیعی است که معماران ما اطلاع چندانی از این علوم نداشتهباشند. بهعبارتدیگر تمامی توجیهات و آسمانوریسمانهایی که استاد برای دانشجو، معمار برای کارفرما، و طراح برای منتقد بههممیبافد برای پوشاندن این کمیود است.