هنوز هم مطمئن نيستم كه بعد از تمامشدن اين متن، آن را منتشرمیكنم يا به سرانجام نوشتههای ديگر مبتلاخواهدشد. اگر ديدن پروژههای پيشكسوتان و داوری درمورد آنها اينقدر درد نداشت تا همين شروع مطلب هم نمیرسيدم.
اوّل، اينكه راستوحسيني بگويم كه قصدم نقد مودبانه و سازنده است و درنهايت اميدوارم از اين مدخل توجه خوانندهی متن را به پروژهی خودمان هم جلبكنم. اگر هم عصبانيتی هست از بابت ميزان ناداني خلقالله است و ظلمي كه به نام اخلاقيات برما میرود که سعی می کنم چیزی بروزندهم. اگر همين خطاب نادان هم به نظرشما بیادبانه میرسد، خود و حقير را خلاصكنيد و به ادامهی متن نپردازيد كه رُك خواهم بود و تلختر از زقّوم كه قراراست حقيقت را بگويم.
ديّم، اين كه احترام به بزرگان خوب است. اما آن كُشتی است كه برای پيشكسوتان، آن هم با شرایطی متفاوت، جداگانه مسابقه میگذارند. در معماری شما نمیتوانی هيولاهای جوان امروز را كه ازنظر تئوری و ارائه، نسل قبل از خودشان را قورتمیدهند و حتی استادهایشان حريفشان نمیشوند دربياندازی با اين بندگان خدا. بعد، آن آثار فخيمه را بياوری بكنی توی چشم ما كه از بين شصتصد اثر معماران امروزی هيچ كاری برندهنشد، اما از بين هشت كار بزرگترها دوتایشان اول شدهاند. پدرجان! شما قصد دهنكجی داری؟ میخواهی اميد را در اين بندگان خدا بكشی؟ يا مثلا بگويی هيچچچی هم نيستين؟ اين را كه از دم در دانشگاه و بعد سربازی و بعد سرِكار و همه جا به ما میگويند. اين همه دردسر كشيدی برای اين؟
سيّم، اين كه بينيوبينالله یکیدو كار از ميان هشت كار ارائهشده قابلتوجه است؛ گواينكه بیعيب نيستند. خير، بنده قصدندارم از روی سليقهی شخصی حرفبزنم، بلکه خواهمنوشت از مفاهيم معاصر و نشانه شناسیِ پسِ اين آثار و تا آنجا كه سوادم قدبدهد مثال و شاهد خواهمآورد. اگر دردسرهای كوچنشينی بگذارد مفصّلتر خواهمگفت در اين باب،امّا فیالمجلس به اندازهی شرح مقصودم بسنده است.
پس رسيديم به اصل مطلب،از نو:
اوّل، اين كه موضوع مسابقهی طراحی سردر يكی از فنیترين و شناختهشدهترين دانشگاههای ايران است. سواد بنده حكم میكند كه طرح مطلوب بايد هنر مهندسی را نشاندهد و جايی ميان معماری و محاسبه فرودآيد كه هم عيار مهندسی نمايان باشد، هم معماري خودنمايیكند. البته ازآن جايی كه سردر است و سنّتِ ساختن سردر به مثابهی نماد و نشانه، از كاخ شوش تا دانشگاه تهران سابقهی تاريخی دارد بايد نشان از چيزی ورای خود باشد. تا اينجا تقريبا تمامی آثار با حقير موافق بودهاند و دستِكم عزم حصول اين اهداف را داشتهاند.
ديّم، سوال اين است كه كدام وجه مهندسی را بهرخبكشيم و كدام مفهوم را با چه نشانهای نمايشدهيم. پس شد سه سوال. بر روال انصاف تمامی هشت طرح را براساس همين سه معيار بررسیمیكنيم: پيچيدگیمهندسی يا فنآوری، مفهوم يا كانسپت، و پردازش يا ارائه (در اينجا بههيچوجه قصد نقد ارائه به معنای پرزانته را ندارم).
در باب مهندسی،
دو طرح صلب آجری ( اول و سوم) عملا حرفی برای گفتن ندارند. نه اين كه با آجر مخالف باشم. منتها اگر نمیشود با آجر سطح فنی اين دانشگاه را بهنمايشگذاشت، صِرف اين كه در اين دانشگاه بنای آجری زياد است توجيهكنندهی استفاده از آجر نخواهدبود. همينطور بگيريم بيايیم جلو، كل شهر رابايد آجركنيم. تركيب سازهی فلزی هم بيش از آنكه جلوهی تكنيكی طرح را بهتركند بيشتر به يك شوخی شبيه است. میشود حدسزد كه احتمالا به آقايان گفتهاند كارهای قبلی اجرايی نبودهاند و عزيزان هم بهجای اينكه زحمت تفهيم و توضيح را بهجانبخرند سعیكردهاند كار را به قول فرنگیها ايديِت-پروف كنند و كاری كنند كه بنّاهای سر چهارراه هم بتوانند طرح را بسازند. كار جناب عشقی هم وضع خيلی بهتری ندارد و در همين گروه جایمیگیرد. ايشان بااستفاده از يك فرمول چندهزارساله برای استقبال و بعد رواق (كه بيشتر در طرح ايشان رومی است تا ايرانی) محافظهكاری را به سطح تازهای بردهاند.
جناب نظام عامری هم شايد فكرمیكنند بتن اكسپوزی كه در يك جهت سهتا تابخوردهباشد خيلی فنی است. در روزگاری كه مدرسهی ابتدايی را در بوركينافاسو با نِربز درجه دو و سه میسازند يك فرم سهدندانه كه از یک طرف اکسترودشده و تهِتهش از شين شريف آمده نمیدانم چقدر فنی است؟
كار جناب مومنی حداقل چيزی برای گفتن دارد. دستِكم نشانمیدهد كه ما بلديم دو تا فرم دوبعدی را استحالهكنيم در يكديگر. درباب انتخاب اين دو فرم در معيار بعدی مینويسم ولی اصل تكنيك خوب است.
كار جناب درويش برای همان ٥٠ سال پيش كه استاديوم تختی را با آن طرح پيشرو ساختند هم افتضاح است. يك كوكب خانمی بود وقتی ما بچه بوديم قاب عكس خلقالله را میگرفت دورش سوزن میكوبيد بعد با كاموا از اين قوسها میساخت. برای آن بندهخدا ٦ ماه طول كشيد تا اولين طرح سهبعدیاش را كه نعلبهنعل همين سردر جناب درويش بود بيافريند.
اثر جناب رفيعی شايد تكنيكیترين طرح باشد در ساخت. سعي شده طاق در اوجش سبك شود و درعينحال كل دهانه را هم بپوشاند. با اين كه جزييات اجرايی كار را نديدهام ولی بهنظرمیاید در لاغری صفحه اغراق شده. در تصاوير، ضخامت صفحه به اندازهی سرِ پرسناژهاست كه حتی برای آدم كلهگندهای مثل من میشود ٣٠سانت. اگر پيشتنيدگی را به عنوان يك احتمال درنظربگيريم (كه بعيدمیدانم با طرح مجوّف جوردربيايد) آن وقت ٨٠ درصد طرحهای مسابقهی قبلی هم كاملا اجرايی هستند.
كار جناب صارمی را گذاشتم آخر چون در بهرخكشيدن تكنيك، عميق است و تميز. شما اين تعاريف را بگذاريد به حساب اين كه ايدهی ما هم در مسابقهی قبلی همين ساعت آفتابی بود. سابقهی تاريخی استفاده از ساعت آفتابی برای خودنمايی تكنيكی به جندیشاپور و ساعت مراغه برمیگردد. اين سنت مختصّ ايران هم نيست. در كاخهای امپراطوری عثمانی جايی نزديك ورودی ساعت آفتابي داشتند. هنوز هم در دانشگاههای اروپا و امريكا اگر قدمی بزنيد يكیدوتا ساعت آفتابی در محوطه خودنمايیمیكنند. اين روشی باسابقه و ظريف برای نشاندادن آگاهی از قوانين طبيعت است. البته در اينكه نتيجهی كار اصلا سردر نيست بحثیندارم ولی اصل ايده ناب است و ايدهآل برای چنين موضوعی.
اما منبع الهام،
اشاراتی كردم در بخش قبل كه اينجا منظّمشان میكنم. ايدهی كتاب، دمِدستیترين، رُكترين و شايد مبتذلترين ايدهای است كه برای شهودش نياز به اينهمه مشقّت و درسخواندن نيست. شما به هر بقّال محترمی بگوييد سردر دانشگاه میفرمايند كتاب و دفتر. اين از دو طرح اول. همين كه اين دو طرح اول شدهاند، خود، برهانی است بر سطح درايت قضّات محترم. دو جملهی ديگر اين پاراگراف را ادامه بدهم به ناسزا میكشد. پس همينقدر بس است.
كار جناب آقای جهانگيری، عشقی و درويش اساسا مفهومی دربرندارد. همان چيزی رامیگويد كه سردرها هميشه گفتهاند. شايد كمتر(در كار آقای درويش) اما نه بيشتر. مثل طراحی قابلمه، همين كه غذا در آن بپزد كافی است. يك عمر همين شكلی بوده، قراراست همين طوری هم بماند. اصلا اگر بد بود اين همه دوام نمیآورد؛ توجيه رايج بازتكرار و كپیكاری.
استفاده از ساعت آفتابي “به جای” سردر عملا جايی برای ساخت سردر در طرح جناب صارمی باقینگذاشته كه بخواهد سراغ مفهومی برود. كلاش همان يك مفهوم است. يعنی بهجای طراحیِ يك قابلمهی امروزی، يك دستهبيل را گذاشتهاند آن کنار، اسمش را هم گذاشتهاند قابلمه. حتما چون ايشان بزرگترِ ما هستند و حق استادی گردن بسياری از همنسلان ما دارند ما هم بايد ساعت آفتابی را صداكنيم سردر.
درمورد شينِ شريفِ جناب نظام عامری قبلا گفتم. اما آنچه درمورد كار ايشان جگر آدم را آتشمیزند ابتذال كانسپت نيست، بلكه ادعای ارگانيك بودن اين شين است. آن هم ازسوی كسی كه سالهای دور با دفتر فرانك لويدرايت همكاریداشته. انشاالله كه نسيان است و كهولت، كه بهتر است ما شما را منصف و فراموشكار بشناسيم تا هوشيار و چنين بیانصاف.
تنها كورسوی اميدی كه در بين تمامی هشت طرح ديدهمیشود در طرح جناب مومنی است. سواد بنده قدنمیدهد كه حركت ميان دو قوس، استعاره از سيری تاريخی يا فرهنگی است؟ يا تنها دو دستمايهاند برای نشاندادن آن استحاله. با اينكه شديداً بدبينم به وجود مفهومی درپسِ اين دو قوس، ولی قلباً اميدوارم كه گزارهای، خبری، استعارهای در آن نهفتهباشد. برج آزادی امّا وصلهی ناجوری است كه برای قبولش به عنوان منبعی مستدلّ برای الهام، به چيزی بيش از خوشبينی نياز است كه الحمدللهوالمنّه درما نيست.
برسيم به پردازش ايده ها،
وقتي ايدهای نيست، پردازشی هم نيست. این از سه طرح قابلمهوار. اما قبل از هرچيز، دو خط مقدمه بگويم از سميوتيكس و نشانهشناسی. مختصراينكه كلاً به سه شكل شما میتوانيد چيزی را در غيابش نشانبدهيد: نمايه يا ايندكس؛ مثل نمونهی خون، اثر انگشت، يا مدفوع، چنان كه پیِرو مانتزونی نشاناش داد. نماد يا سيمبل، مثل حروف الفبا، شاخهی زيتون، دو انگشت بازشدهازهم به شكل وی. نشانه يا آیکان، مثل نقاشی درخت، مجسمهی عقاب، يا عكس آدم. نديدهام از نمايه در معماری استفادهشدهباشد. دعوا برسر استفاده از نماد و نشانه است. تو را به مقدّساتتان، به آنكه میپرستيد، از نشانه در طراحیهایتان استفادهنكنيد. ولله زشت است. بالله آبروريزی است. تالله عقبماندگی است. مستقيماً روی صحبتام با جناب رفيعی است. و البته خيل عظيمی از همنسلانم كه در مسابقهی قبلی هم آرم دانشگاه و شکل كتاب و اسامی را به فرم تبديلكردهبودند. اگر حرف اين برادر كوچكترتان را قبولنداريد مطالعهی مختصری بكنيد در باب نشانهشناسی و ببينيد چند دهه است كه انسانِ امروز از نشانه درگذشته است.
همين مفهوم دمِدستی را جناب ارفعی هنرمندانه و معمارانه پرداختهاند. صادقانه بگويم يكی از بهترين برداشتهای فرمی است كه تابهحال از كتاب ديدهام. از نشانه فراتررفتهاند و لمحهای گذاشتهاند برای اهلنظر.
كار جناب صارمی هم جز بزرگكردن مقياس، پردازش ديگری نشده كه جای خسته نباشيد مفصل دارد.
جناب نظام عامری عزيز! در غيابتان به ايدهی مجسمهی آرماتوری شما كه تحت نظر معمار و توسط هنرمندان برجسته ساختهخواهدشد سيرخنديدم و تفرعنتان در اوج بیكفايتی اسباب انبساطخاطرمان شد. این را گفتم كه فردای قيامت مديون نباشم.
اما اثر جناب مومنی تکنیکی را بهکاربرده به نام لیرینگ یا لایهگری به معنای تداعی یک فرم ازطریق لایهلایه کردن آن. این تکنیک به همراه تسلیشن یا کاشیگری یا تداعی فرم ازطریق شکستن آن به کاشیهای کوچک از مهمترین روشهایی است که در سالهای اخیر بهواسطهی معماری پارامتریک بسیار موردتوجهبودهاند. آثاری مثل اقامتگاه برین (کار بچههای ریرا) یا کافیشاپهای ام و اسپریس (کار هومن بالازاده) هم به دلیل استفاده از همین تکنیکها در سطح جهانی مطرحشدهاند.
اما در خاتمه، با اینکه میدانم خیلی طولانی شد، دو کلام درددل دارم با مفاخر معماری ایران. البته اگر ناسزاگویان صفحه را نبسته باشند و هنوز مشغولبهخواندنباشند. برمیگردم به مثال کُشتی. پیشکسوتهای کشتی را کسی بهخاطر شکم ششتکه و فنهای تکنیکی ارجنمینهد. نفسنفسزدنهایشان هم روی تشک موجب کسرشأن آنها نیست. آنچه آنها را عزیزمیکند پاسداری از ارزشها و اخلاق صنفشان است. آنها اسوه و الگوی مرام و مسلکشان هستند. هر نوجوان ۱۸سالهای هم که ببیندشان روی و بازوی آنها را میبوسد و رسم ادب بهجامیآورد. اما نمیشود همین مفاخر کشتی بخواهند روی کول قدرت و ثروت سوارشوند و از آن بالا توی سر همان نوجوان ۱۸ساله بزنند و همزمان انتظار حرمت و قدردانی هم داشتهباشند. من کاری با برگزارکننده و داور و سایر کسبهی این میان ندارم. روی سخنام با کسانی است که عقبهی این حرفهاند و قراراست منِ جوان نگاهام به آنها باشد. اگر به بوق و کرنای همین ارکان زر و زور دلخوشاید که شما را مفاخر معماری بنامند و بهبه و چهچهکنند بدانید که چهار صباح دیگر نه احترامی خواهیدداشت و نه نامی خوش از شما بهجای میماند. این کاسبکاران بعد از ۱۲۰ سال که دستتان از دنیا کوتاه باشد و منفعتی برایشان نداشته باشید شما را ازیادمیبرند. ولی ما بهیادداریم که شما چهکردهاید و چگونه باید برای نسل بعد ازشما تعریف کنیم. چرا کسی از میان شما بزرگان نپرسید تکلیف مسابقهی قبل چه شد؟ حتی از سر آیندهنگری و حفظ منافع شخصی خودتان نباید مطمئنمیشدید که انصافی درکاراست یا نه؟ آیا کسی از شما مفاخر بهفکرشنرسید که حمایتی از این همه جوانی بکند که با این وضعیت اقتصادی، وقت و انرژیشان را گذاشتهاند که سری میان سرها دربیاورند؟ مگر جایزهی نقدی مسابقه چقدراست؟ حساب نکردید که آیا واقعا بردن در این مسابقه باعث خوشنامی شما میشود یا نه؟ هرکه از لباس شما تعریف کرد باید ذوقکنید و صلهبدهید؟ فکرنکردید بچههای شیطانی مثل ما پیداشوند میان خلایق که انگشتنمایتان کند که فلانی لخت است؟
سخن آخر اینکه کلاهتان را قاضیکنید ببینید «حس وحدت» تان با ما بیشتر است یا با آنها. ما تشنهی جرعهای مردانهگی و انصاف هستیم در این برهوت تعارف و سفلهپروری.
جون ۲۰۱۵، برکلی